تمام شعرهای من خلاصه در نگاه توست
چگونه شعر گویمت،غزل فقط سزای توست
شعور و شعف عاشقی،نه در سزای این من است
که حسُ و سّر آن فقط
نشسته در هوای توست
خــــدای من
هوا،تَر است،زمین،پُر از صنوبر است
ولی هوا محال من
نه خوش نَم و نه خوش بَر است
چه زخمی است حسِ من
چه خالی است ذهنِ من
نه لحظه ای که ماندی
نه خاطری که بُردنی
نه من،نه او،نه هیچکس
نمانده آه در نفس،نه کاری از ره هوس
نه عاشقی ، نه بندگی
نه تکیه ای ز خستگی
چه عمر با طراوتی، عجب گذشت ساعتی
|